چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, :: 14:37 :: نويسنده : farinaz
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم، در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید، باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید، یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم، پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم، ساعتی بر لب آن جوی نشستیم، تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت، من همه محو تماشای نگاهت، آسمان صاف و شب آرام، بخت خندان و زمان آرام، خوشه ما فروریخته در آب، شاخه ها دست بر آورده به مهتاب، شب و صحرا و گل و سنگ، همه دلداده به آواز شباهنگ، یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن، لحظه ی چند بر این آب نظر کن، آب آیینه ی عشق گذران است، تا فراموش کنی چند از این شهر سفر کن، با تو گفتم حذر از عشق ندانم، سفر از پیش تو هرگز نتوانم،نتوانم، روز اول که دل من به تمنای تو پر زد، چون کبوتر لب بام تو نشستم، تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم، باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم، تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم، حذر از عشق ندانم،نتوانم، اشکی از شاخه فرو ریخت، مرغ شب ناله سختی زد و بگریخت، اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید، یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم، پای در دامن اندوه کشیدم نه گسستم نه رمیدم، رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم، بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!!!!!
نظرات شما عزیزان: کیمیا
ساعت8:53---25 مرداد 1391
فریناز.دختر عمه من عاشق این شعره.واقعا قشنگه
پاسخ:آره.واقعا قشنگه.
|